Deutsch-Persisch Online Wörterbuch

Suchergebnisse :

german
word
فارسی
مهیا , آماده
german
word
فارسی
رسمی , موثق , قانونی , اداری , رسما
german
word
article:Das
فارسی
عدد ترتیبی
فارسی
هیچ راه حَلی نداشتن/ راه حَلی پیدا نکردن.
مثال:
Diese Mathematikaufgabe ist zu schwer, ich bin mit meinem Latein am Ende. این مسله ریاضی خیلی سخته و من هیچ راه حلی براش ندارم.
فارسی
مشکل بزرگی را حَل کردن.
مثال:
Wie holen wir die Kuh vom Eis? چطور این مشکل را حل کنیم؟
فارسی
کسی را زیر نظر داشتن/ کسی را در حال انجام کاری زیر نظر داشتن.
مثال:
Die Regierung sollte den Bankern jetzt genau auf die Finger schauen. دولت باید بانکداران را زیر نظر داشته باشند.